چالش سطل یخ در فضای مجازی: از این واقعی‌تر؟

ساخت وبلاگ

 

شکستن طلسم ننوشتن‌ها و وبلاگ‌آپلودنکردن‌ها، هر روز که می‌گذرد سخت‌تر می‌شود. سالگرد تولد خودم و وبلاگ هم گذشت (که بعضی سال‌ها بهانه‌ی خوبی برای شکستن سکوت وبلاگ شد!) و همین‌جور دنباله‌ی سفرنامه‌ای که همان پارسال نوشته شد و آماده است اما از سالگرد آن سفر هم گذشت و رویم نمی‌شود بقیه‌اش را این‌جا بگذارم! یا مطالب گذشته‌ی مجله که خیلی از آن گذشته و... اما شاید نوشتن از موضوعی که در فضای –به اصطلاح مجازی- سر وصدا راه انداخته بتواند بهانه‌ی خوبی باشد.

 

    بی‌مقدمه، مستقیم بروم سراغ کسانی که مخالف «کارزار سطل یخ» بودند (به هر شکل و درجه‌ای) یا در انتقاد از آن واکنش نشان دادند. از آن‌هایی که تهمت و انگ و برچسب‌چسباندند به شرکت‌کنندگانش تا آن‌هایی که سعی کردند با حرکتی متفاوت در همین راستا پیامی متفاوت را برسانند یا خود چالش را به چالش بکشانند یا خودی بنمایانند یا... بهتر است بدانید که وقتی فکر می‌کنید در مخالفت با این حرکت واکنش نشان می‌دهید درواقع کاملن دارید در راستای همین جنبش حرکت می‌کنید! این کارزار حرکتی هوشمندانه بود برای: یا جلب توجه و یا دریافت کمک مالی که مادام که شما در مخالفت با آن حرفی می‌زنید، به هدف اول آن کمک می‌کنید و آب یخ به آسیابش می‌ریزید(!) و خواسته یا ناخواسته در این امر خیر شریک می‌شوید!
   
«کارزار سطل یخ» یکی از موفق‌ترین نمونه‌های یک حرکت جمعی، جنبش اجتماعی، خودجوش، برنامه‌ریزی‌نشده و بی پشتوانه (دولتی، سازمانی، مالی) است. به‌ویژه در زمانی که بوی گند سرمایه‌داری همه سوراخ‌های دنیا را پرکرده، این که این حرکت (که نه تنها سود مالی‌ای برای شرکت‌کننده نداشت که باید چیزی هم از جیبش می‌رفت) بدون هیچ‌گونه تبلیغات بزرگ تا این حد فراگیر شد شاید یکی از مهم‌ترین ویژگی‌هایش باشد. هرچند برای آغازش حتمن هزینه‌هایی شده و فکرهایی صورت گرفته و برنامه‌هایی ریخته شده اما نقطه‌ی شروع آن در برابر گستردگی‌اش در ادامه، بسیار ناچیز می‌نماید.

    اما ویژگی یا درواقع پیامد بزرگ این سطل‌های آب یخ، این بود که نشان داد چقدر اصطلاح «فضای مجازی» (که البته در ترجمه به فارسی ناکارآمدتر هم شده) غلط‌انداز و دروغ و ناکارآمد شده است. اگر بتوانیم در مورد این‌که استتوس گذاشتن و پیام زدن و عکس سلفی را در لحظه آپلودکردن‌هایی که مدام دور و برمان می‌بینیم، این سوال را مطرح کنیم و در موردش بحث کنیم که آیا این‌ها عملی مجازی‌اند یا عملی واقعی، دیگر با این داستان آب یخی که این شرکت‌کنندگانِ فضای مجازی را تا این حد به کنش و واکنش فیزیکی جذب کرده است شکی نمی‌ماند که اگر هم هنوز مرزی میان این دو دنیا وجود دارد چقدر محو و نامعلوم است.
    وقتی نخست خبر گسترش این کارزار را شنیدم (زمانی که بیل گیتس به آن وارد شد.) با خودم گفتم آیا بهتر نبود برای چنین بیماری‌ای با استفاده از یکی از بزرگترین و مهم‌ترین قربانیانش، که از بزرگترین و مهم‌ترین انسان‌های حال حاضر نیز هست؛ یعنی استیون هاوکینگ تبلیغ می‌شد!؟ اما در همان زمان که موجی از واکنش‌ها که بهانه‌های مختلفی را برای مخالفت رو می‌کردند و بسیاری نیز می‌توانستند بسته به زاویه‌ی دید درست باشند راه افتاد پی بردم که حرکت چقدر هوشمندانه بوده است. در این جا حتا کسی هم که بی‌خبر از نیت اصلی و فقط برای تفریح در گرمای تابستان روی خود آب می‌ریزد و یا حتا آن نوجوانی که فقط برای دیدن لباس دختری که خیس می‌شود و به تنش می‌چسبد روی لینکی کلیک می‌کند هم، همه و همه دست به دست هم به افزایش آگاهی در مورد این بیماری سخت و ناشناخته کمک می‌کنند. پس چندان جای انتقاد نیست که «این طرف اصلن نمی‌دونه هدف چی بوده.» چون همین که حس کنجکاوی را نسبت به سطل آب یخ برانداخته خودش کمینه تاثیر ممکن است. جای انتقاد نیست که «چرا طرف پول نداده؟» که اولن از کجا می‌دانی که نداده و در ضمن قاعده‌ی ساده‌ی بازی همین بود: یا پول بده یا برو زیر آب یخ و این پیام را به سه نفر دیگر برسان تا بیماران بیشتری نجات پیدا کنند. جای انتقاد نیست که «چرا آب هدر می‌شود؟»... چرا هست! اما هر کاری –حتا کار خیر- هزینه دارد و اگر یکی از این بیماران در خانواده‌تان باشد راضی‌اید دریایی آب بریزید و سلامتی بخرید. جای انتقاد نیست که چرا به فلان موضوع توجه نشده است که مشکلات دنیا را یکی یکی هم خیلی سخت است حل کردن. پس بهتر است هر کس برای حل مشکلی که مهم‌ترین می‌داندش به فکر چالشی دیگر باشد... جای خیلی انتقادات دیگر هست و نیست.

    در پایان یک بار دیگر از انفعال خودم در فضای مجازی و واقعی منزجر شدم. من هم مثل خیلی‌های دیگر در فضای مجازی دچار انفعالی هستیم که هر فعالیتی را یا با «چه سود؟» کنار می‌زند و یا وقتی چنین فراگیر می‌شود با «حالا من سطل را بریزم و نریزم چه فرقی دارد این یک نفر؟»! من از نمونه‌ی آن جمعیتی هستیم که آن‌هایی که مدام پست‌های مخالف می‌گذارند را به سخره می‌گیریم که «بی‌عمل‌ند» اما یادمان رفته که آن‌ها دست کم همان یک عمل –مجازی؟- لایک زدن و شرکردن را انجام می‌دهند. آن‌چه بسیاری از ما همان را هم نمی‌کنیم. به هر دلیل. من حتا غر هم نزدم. حتا هیچ ویدیویی هم در این باره هم‌خوان نکردم. چند تایی لایک را هم با کمترین انگیزه زدم. کمترین انگیزه‌ای که از غارت انگیزه‌هایم برای فعالیت در فضای مجازی مانده. وقتی همین چندین ماه پیش صفحه‌ای راه اندازی کردم برای این که نتیجه‌ای در درجه‌ی اول در حد امضای یک نامه برای مسئولان داشته باشد اما لایک‌ها در دو سه روز از ۲۰۰۰ تا گذشت و نامه تا دو هفته هنوز ۱۰۰ امضا نداشت!
    این‌ها اما انگیزه‌ای دوباره به من می‌دهد که چقدر فضای مجازی می‌تواند واقعن تاثیرگذار باشد. چقدر می‌تواند همین لایک زدن‌ها به جرگه‌ی واقعیت راه پیدا کند. اگر اندکی خلاقیت، تلاش بیشتر و همدلی و همراهی بیشتر باشد. از میان سازهای ارکسترمان ساز «همنوایی» را کوک کنیم و ساز «مخالف» را فقط در پس‌زمینه بنوازیم. همین هفته‌ی پیش مجموعه‌ای از همین لایک زدن‌ها و استتوس نوشتن‌ها و جوک‌ساختن‌ها و... مرجع تقلیدی را به واکنش و تا حدودی به عقب‌نشینی واداشت. هیچ کس متوجه نشد که این یک زورآزمایی واقعی مجازی بود. دست کم گرفته شد. دست کم نگیریم خودمان در فضای مجازی را.

با فراغ در گذشتگان چه می‌کنند؟ - بخش اول...
ما را در سایت با فراغ در گذشتگان چه می‌کنند؟ - بخش اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nowhereman بازدید : 115 تاريخ : چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت: 2:59