قوت غالب: آش شور

ساخت وبلاگ

کیست که از دیدن فریادهای مستاصلانه پیرمرد محترم سینمای ایران دلش به درد نیامده باشد؟ هرچند در کنار کسانی که با او همدردی کردند، بسیاری هم به دلایلی بر او خرده گرفتند یا حتا تاختند. این را به این بهانه نوشتم و در آن به دو فیلم دیگر با سرنوشت‌های مشابه اشاره کرده‌ام.

یادی کنیم از آن چندین و چند باری که قصد رای دادن داشتم و با مخالفان رای دادن/تحریمی‌ها بحث و گفتگو می‌کردیم. از مهم‌ترین استدلال‌های مخالفان‌مان این بود که رای دادن ما به سیستم، به نظام، رژیم و به انتخاباتش مشروعیت می‌بخشد. استدلال‌های ما هم به جای خودشان. پیش از آن که وارد جاده خاکی این مثال بشوم، برگردیم به سوال اصلی: فیلمساز، نویسنده و در کل هنرمندی که قصد خلق یک اثر هنری در ایران دارد و به هر نحوی سر و کارش به ارشاد می‌خورد، آیا با این کارش به سیستم «صدور مجوز» و سانسور مشروعیت و رسمیت می‌دهد؟ بله، می‌دهد. اما خب چه کند به جایش؟ سوال خیلی ساده اما جوابش سترگ: آیا فیلم پیشاسانسور شده (خودسانسوری‌های رایج در فرآیند خلق) و پساسانسورشده (در فرآیند کسب مجوز) بیضایی را می‌پسندیم یا این که قیدش را بزند و نسازد و برود و در ینگه دنیا عقیم بنشیند و فراموش شود؟ آیا ترجیح می‌دادیم هیچ‌کس چنین سیستمی را قبول نمی‌کرد و اصلن فیلمی از مثلن فرهادی در این سال‌ها ساخته نمی‌شد؟ 
همین چندی پیش دو فیلم ایرانی دیدم که هر دو به نوعی قید اکران در ایران را زده‌اند. برای ما که به سانسور و خودسانسوری عادت کرده‌ایم راحت است که در برابر این فیلم‌ها بگوییم: خب معلوم است وقتی به حکومت اعتراض کرده‌ای و بعد هم سراغ موضوع حساسی مثل اعدام می‌روی‌ (در «شیطان وجود ندارد.»*) و یا وقتی بازیگر زن، حتا شده در یک پلان، حجاب از سر برمی‌دارد. (در «قصیده گاو سفید»**) انتظار داری فیلمت پخش شود؟ اما این‌ها هم فیلمسازانی هستند که بر لبه خط قرمزها رفته‌اند و رویش رقصیده‌اند. خطر کرده‌اند و هزینه داده‌اند. حتا در مورد رسول‌اف زندان. موارد دیگری مثل جعفر پناهی و... هم که بمانند. قصدم اینجا اصلن ارجحیت دادن هیچکدام از این‌ها بر دیگری نیست. اما از طرفی هم، آش چقدر باید شور بشود تا صدای کسی این چنین دربیاید؟


چندی پیش بخشی از مصاحبه کیانوش عیاری در مورد سانسور گربه‌ها در سریالش سر و صدا به پا کرد. دوست داشتم آن‌جا بودم و به او می‌گفتم: آقای عیاری! شما به تازگی به ایران آمده‌اید؟ در خانه‌تان تلویزیون نیست که محصولاتش را ببینید؟ اصلن بار اول است که سریال می‌سازید؟ شما دارید برای دستگاهی سریال می‌سازید که ساز موسیقی را چندین دهه است نشان نمی‌دهد. زن‌ها در رختخواب چارقد به سر دارند. حالا گربه که سهل است، زن و درخت و زندگی و همه چیز را هم دستور می‌دهند حذف کنید و چند دهه دیگر که به این‌ها هم عادت کردیم از دستور حذف آب از سریال‌ها انگشت به دهان خواهیم خایید. باز قصد تخطئه او را ندارم. این را برای توصیف وضعیت سراشیبی‌ای که در آن گرفتاریم می‌گویم. و باز می‌پرسم: آیا این آش هنوز این قدر شور نشده که همه فریاد بزنند؟
من که دیگر در ایران نیستم و زمانی هم که بودم، مستقیم با سانسور و مجوز در ارتباط نبودم. اگر به نوبه خودم خودسانسوری کافی نمی‌کردم، سردبیر و مدیرمسئول برای حفظ نشریه، احتیاط لازم را به خرج می‌دادند. نمی‌دانم واقعن آش الان چقدر شورتر است. همان زمان هم به کارم وابسته نبودم و هر وقت که به مشکل می‌خورد در بلاگم منتشرشان می‌کردم. برای همین هم نمی‌توانم بر مسی که فریاد نمی‌زند خرده بگیرم. از خوبی‌های روزگار بر من این است که دوستانی دارم که فیلمساز، نویسنده و یا بازیگرند. باید برای فیلم و کتاب‌شان از ارشاد مجوز و تاییدیه بگیرند یا سر و کارشان به بازی در سریال‌های تلویزیون می‌خورد. چه کنند؟ نکنند؟ اگر صحنه هنر از این آدم‌ها هم خالی باشد و یا در کل خالی باشد هم که همان است که حکومت می‌خواهد. می‌دانم هم که آش مدت‌هاست برای‌شان شور و تلخ و گزنده بوده.
می‌دانم که جای عیب‌جویی لابلای فریادهای دادخواهی مهرجویی نیست. اما آرزو می‌کردم کاش بعضی چیزها را نمی‌گفت یا جور دیگری می‌گفت. کاش همه چیز به نام چند نفر یا یک فیلم و یک فیلمساز خلاصه نمی‌شد. اگر الان مهرجویی مجوزش را بگیرد، دیگر خودش یا کس دیگری تحصن نمی‌کند؟ کاش می‌شد این حرکت و این اعتراض به نوعی به جریان تبدیل می‌شد. اعتراض نمی‌کنیم چون قدرت‌مداران مملکت کک‌شان نمی‌گزد. امیدی به تغییر نداریم، از این بدتر نشود! چهل سال است تیشه به ریشه فرهنگ و هنر کهن این سرزمین می‌زنند و اگر این درخت خسته پربار خودش داوطلبانه بیافتد که زحمت‌شان کمتر می‌شود و جا برای فاضلاب افکار خودشان بازتر می‌شود. اما می‌دانیم که مهرجویی که چهار دهه در این سیستم کار کرده و دندان به جگر گذشته، حالا در این سن بریده و فریاد می‌زند. آیا انتظار داریم جوان تازه کاری که باید یک عمرِ هنری در چنین ساز و کاری برود و بیاید و فرسوده شود هم به جریان اعتراض و تحصن بپیوندد؟ مگر ترسی از آینده کاری و یک عمر بی‌مجوزی نداشته باشد. بعد وقتی او هم در هشتاد سالگی فرسوده شد، مستاصل شد و دید چیزی برای از دست دادن ندارد. فریاد می‌زند و نسل بعدی هم پشت سرش ساکت افسوس می‌خورند. آش هم شورتر و شورتر می‌شود.  


* این فیلم محمد رسول‌اف برنده خرس طلایی برلیناله شد اما درست در همان زمان حکم او به اجرا درآمده و روانه زندان شد. 
** سرنوشت این فیلم هم مشابه «سنتوری» مهرجویی بوده است. با وجود تمام مجوزها اجازه اکران داده نشده است و بعد فیلم قاچاق شده و چندی پیش خود فیلمسازان قید همه چیز را زده‌اند و به صورت عمومی دیدن فیلم را حلال کرده‌اند!

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم اسفند ۱۴۰۰ساعت 11:46 PM  توسط حسام دات كام  | 

با فراغ در گذشتگان چه می‌کنند؟ - بخش اول...
ما را در سایت با فراغ در گذشتگان چه می‌کنند؟ - بخش اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nowhereman بازدید : 128 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 23:42