تازگی‌ها چی دیدم (۹): مهاجران

ساخت وبلاگ

درست در زمانی که در حال نوشتن در مورد این فیلم بودم، خبر رسید که به نمایندگی از دانمارک، به جمع نامزدهای نهایی اسکار فیلم خارجی راه پیدا کرده (و متاسفانه فیلم فرهادی انتخاب نشده) و بهانه برای تکمیل نوشته را دستم داد. این‌ها نقد فیلم نیستند و فقط بهانه‌ای شدند برای دلنوشته. سعی کرده‌ام از فیلم زیاد نگویم اما اصراری هم به لونرفتن داستان نداشتم!

    فیلم، مستندی است که به صورت انیمیشن ساخته شده و در آن جوانی که در کودکی به همراه خانواده، از افغانستان فرار کرده و از دانمارک سر آورده به مرور و بازگویی خاطراتش می‌پردازد. نام فیلم را هم می‌توان به «فرار» ترجمه کرد، هم «پناهندگی». داستان تکان‌دهنده فیلم از دو سمت مرا به خود مشغول کرد. یکی این که از لحاظ پناه آوردن به کشوری مثل دانمارک چقدر نزدیک و چقدر دور به این شخصیت هستم. دیگری این که، چقدر تاسف‌آور است که از همسایگان همزبان خودمان و سرگذشت‌شان کم می‌دانیم. 

    من کمتر از واژه «مهاجرت» برای آمدنم به دانمارک استفاده می‌کنم. اول گفتیم برویم ببینیم چه می‌شود و تا سال‌ها هم وسوسه بازگشت همیشه به سر می‌زد. یک دفعه‌ای اتفاق نیافتاد. و در همین حال، گاهی هم فکر می‌کنم آیا مهاجرت کردم یا از کشور خودم پناه آورده‌ام به اینجا؟ هرچند از لحاظ تعریف سیاسی عنوان پناهنده را ندارم اما واقعن بین خودمان، من به اینجا پناه آوردم یا فقط مهاجرت کردم؟ در طول فیلم، مدام از خودم می‌پرسیدم مگر چه بر سر این‌ها آمده یا چه چیزی در صورت بازگشت انتظارشان را می‌کشد که این چنین، همه رنج و خطر و درد «فرار» را می‌پذیرند تا از جایی که آمده‌اند دور شوند؟ چقدر باید تجربه دهشتناک بوده باشد که جا نزدند: «ولش کن! بگذریم و برگردیم. از این بدتر که نیست.» شرایط آمدن من به دانمارک به هیچ شکلی قابل مقایسه با چنین تجربه‌ای نیست. هر چند سخت بود اما همیشه در این سال‌ها با خودم می‌گفتم: نشد هم که نشد، برمی‌گردیم. نمی‌دانم هنوز می‌توانم بگویمش و اگر بگویم هم آیا پای حرفم می‌ایستم؟ تا کجا و به چه قیمتی؟ 

    اما بد نیست از فیلم دیگری هم یاد کنم: 

    دیپان ( فرانسه، ۲۰۱۵) برنده نخل طلای کن، فیلم خوب و تاثیرگذار دیگری بود که دیده بودم، با پیرنگ مهاجرت. در برابر فیلم «فرار» که بیشتر زمانش به مرور حوادث پیش و در بین مهاجرت می‌گذشت، اینجا خانواده‌ای را می‌بینیم که مسیر سفر را گذرانده‌اند و اینجا زندگی پس از مهاجرت روایت می‌شود. البته مهاجرت یک اتفاق لحظه‌ای نیست و یک تجربه سیال در زمان است. از لحظه سفر آغاز می‌شود و دیگر تا آخر زندگی مهاجر، تجربه «مهاجرت» ادامه می‌یابد. دست کم این برداشت شخصی من است از تجربه مهاجرت. دیپان مردی سریلانکایی است که به همراه زن و کودکی در فرانسه ساکن شده و زندگی جدیدی را آغاز کرده است. به مرور از رابطه‌اش با این زن و کودک و از گذشته او بیشتر می‌فهمیم اما داستان اصلی این است که کم‌کم پای او به ماجرای باندهای تبهکاری که محله را ناامن کرده‌اند باز می‌شود و او که یک بار از ناامنی گریخته و به این امنیت نسبی اینجا پناه آورده انگار دیگر نمی‌تواند تحمل کند. و انگار که اصلن همین تحمل نکردن و به مبارزه برخاستن، گذشته‌ای است که به او ارث رسیده و در او رسوب کرده و با خود به این مکان آورده است. انگار که از این گذشته گریزی نیست. 

    یک همذات‌پنداری دیگری با تجربه خودم حس می‌کردم. در واکنش به بسیاری از مسائل شخصی، اجتماعی یا سیاسی، گاهی با خودم روبرو می‌شوم که دارد می‌گوید: اینجا که دیگر آزادی هست برای گفتن و عمل، دیگر اجازه نمی‌دهم. اگر از عدم آزادی گریختم، نباید به کاهش حق و آزادی در این مکان رضایت بدهم و باید از آن پاسداری کنم. در عین حال از خودم می‌پرسم: آیا آن آزادی‌‌ای باقی ن بود که قابل دفاع باشد؟ آیا نباید این مبارزه همان‌جا ادامه پیدا می‌کرد؟ آیا...؟ این سوالات من را رها نمی‌کند. نمی‌توانم تصور کنم که روزی رهایم خواهند کرد. مهاجرت یک کار نیست که انجام شود و تمام شود. مهاجرت تجربه‌ای است که تا آخر زندگی ادامه دارد. مهاجرت زندگی دیگری است پس از زندگی پیشین که در آن «مهاجر» نبودم.

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۰ساعت 12:18 AM  توسط حسام دات كام  | 

با فراغ در گذشتگان چه می‌کنند؟ - بخش اول...
ما را در سایت با فراغ در گذشتگان چه می‌کنند؟ - بخش اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nowhereman بازدید : 130 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 23:42