وقتی میگویند «تاثیرگذارترین» و نه لزومن «بهترین»ها، قضیه فرق میکند. برای منی که همیشه مسحور سینما بودهام، کتاب بیشتر خلا سینما را پر میکرده است انگار! این را آن موقع نمیدانستم چون فیلم خیلی برای من کمیاب و غیرقابل دسترس بود. اما حالا میبینم؛ چقدر کتاب کمتر میخوانم و بیشتر مجله و کتابهای سینمایی میخوانم و فیلم بیشتر میبینم و آنهایی هم که در طول ۱۰-۱۵ سال گذشته خواندهام، دیگر آن قدر که یک فیلم خوب میتواند تاثیرگذار باشد برایم، تحت تاثیرم نمیگذارند و جذاب نیستند. صدا میخواهند. موسیقی. تصویر و حرکت. برای همین است که اکثر کتابهای لیستم قدیمیاند. مربوط به دوران کودکی که یک کتاب، روز و شب همراهت میشد. چند بار میخواندیش و هر بار تکان میخوردی و غوطهور میشدی و...
بنابراین این لیست ده کتاب تاثیرگذار زندگی من است. بیشتر به ترتیب زمانی تا ترتیب کیفیت و یا میزان تاثیرگذاری. سعی کردم این قدر طولانی نباشد اما این که این کتابها را گرد آوردم و دربارهشان نوشتم برایم مهمتر بود تا این که خواندهشوند! باز هم تشکر از مهدی که من را در رودربایستی این کار قرار داد!
۱. چیستانهای علمی/ یک میلیون/ دزده و مرغ فلفلی: این سه تا را به خوبی از دوران کودکی یادم است. وقتی سراغ کتابهای قدیمی میروی، خیلیهایشان نوستالژیکاند و خاطرهانگیز اما اینها را من به خوبی بدون رفتن به آن دوران به یاد دارم و ردپای تاثیرشان را در طرز فکر و یا علایق امروزم میبینم.
- «چیستانهای علمی» بینظیر بود. تصویرسازیهای جذاب و ساده، متن کم و پر از فضای خالی و چیستانهایی که هم چیستان واقعی بودند و هم نوعی پوچی طنزی داشتند. سر کاری نبودند. قرار نبود ۵ تا فیل را در یک فولکس جا بدهید. بهتریناش این بود: آن چیست که یک میمون با دست راستش میتواند بگیرد اما با دست چپاش نه؟ «آرنج دست چپش»! زیر تصویر یک میمون شوخ و خنگ!
- کتاب«یک میلیون» داستان گروهی بچه مدرسهای بود که به کنار برکهای پر از ماهی میروند و تخمین میزنند چند ماهی اینجاست. هر کس حدسی میزند اما وقتی یکی میگوید «یک میلیون» معلم میپرسد هیچ میدانید یک میلیون چقدر است. و برای این که واقعن متوجه بشوند قرار میشود کل بچهها تا زمانی معین تقسیم کار کنند و از یک تا یک میلیون را بنویسند. برای من انگار از همان جا افتاد که نباید روی هوا حرف زد. نباید بدون سند و الکی رقم گفت. که الان که مسئولان با دستی بر شکم میگویند «شاید ۷۵ درصد یا حتا ۹۰ درصد...» کفرم در میآید!
- اما «دزده و مرغ فلفلی» حسابش از بقیه کتابهای شعر کودکانه برای من جدا بود. هیچ وقت به کره الاغ کدخدا علاقمند نشدم! این کتاب اما یک جور سینماییای تقابل خیر و شر بود! کتاب را که باز میکردی پر از تعلیق و کشش و استرس بود. عین یک قاب سینمایی اسکوپ فیلم وسترن، کشیده و واید. این سر فلفلی و اون سر دزد و این وسط مجموعهای از جاذبههای گردشگری ایران. و من تا سالها، فکر میکردم منارجنبان آن جور که در تصویر این کتاب بود تکان میخورد. شاد و خرم کلهاش را به این سو و آن سو میجنباند!
۲. قصص الانبیا: جز اسمش هیچ اطلاعات دیگری از کتاب ندارم. به یاد ندارم. ظاهرن یک کتاب بسیار قدیمی با رگ و ریشهی عبری/یهودی بود اما در هر صورت از بین معدود کتابهای بزرگترها روی تاقچه، این جذبم میکرد. (جذابیت رساله نوع دیگری بود!) مجموعهای بود از روایتهای مذهبی/ اسطورهای با نثری نسبتن سنگین که به اندازهی دیدن ای.تی. کنجکاوم میکرد و به همان اندازه قدرت تخیل را به کار میانداخت! چاشنی مذهب را نیز به عنوان یک عنصر ناشناخته و اسرارآمیز دیگر داشت.
۳. پینوکیو - کارلو کلودی: سیاهترین کتابی که در عمرم خواندهام! پینوکیویی که بسیاری با رنگ و لعاب معمول والتدیزنی یا آن کارتون مزخرف ژاپنی میشناختندش برای من از کتابی با کاغذهایی که به رنگ بنفش میزدند، با چاپ ملخی قدیمی و با متنی که از ابتدا برای تربیت و ترساندن بچهها نوشته شده و صادق چوبک ذرهای ملاطفت در برگردانش به کار نبرده بود شناخته شد! اول هر فصلش یک تصویر سازی تکرنگ (مونوکروم. نه گریاسکیل!) داشت و لحظات تنهایی و درد و ترس و اضطراب کودک شرور در دهان ماهی، وقتی خر شده است و از آن گذشته وقتی گربه و روباه دارش میزنند و بعد «پری آبیمو» نجاتش میدهد، میلرزاندم! کتاب آنقدر خالی از رنگ بود که من هم با سواد پیشدبستانیام تا مدتها نمیدانستم که «آبیمو» اسم است. نگو یعنی موهایش آبی است!
۴. المپیک کهکشانها – ایزاک آسیموف: کتابهای آسیموف همراه نوجوانی من بودند اما این یکی، اولین کتابی بود که از او خواندم و اولین داستانش با همین عنوان آن را از دیگر داستانهای کوتاه همان کتاب و دیگر رمانهایش متمایز کرد. داستان جوانی در آیندهای که هر کس در یک کنکور سراسری جهانی شرکت میکند تا با مطالعه و بررسی مغزش به کاری که برای آن بهتر است فرستاده شود. او اما برای هیچ کاری معرفی نمیشود و در عوض به مرکزی فرستاده میشود تا علوم پایه را از اول یاد بگیرد. او که در افسردگی ناشی از این فکر که آنقدر کودن بوده که به درد هیچ کاری نخورده در آن مرکز روزگار میگذراند، سرانجام میفهمد که دیگر افراد ساخته شدهاند تا علمی را با تزریق فوری به مغزشان یاد بگیرند. اینجا اما مخصوص کسانی با استعداد ويژه است که باید علوم را از ابتدا بفهمند تا بتوانند گسترشش بدهند!
۵. عجیبتر از علم: نمیدانم کسی وجود دارد از هم سن و سالهای خودم که دورهی نوجوانیاش با رمز و راز و ترس و هیجان این کتاب آمیخته نشده باشد. اگر هم کسی هست آیا میتوانم با کلمات آن حس و حال را بیان کنم؟! (فقط هم خود کتابی که با همین عنوان بیرون آمد. دیگر کتابهای با نامهای مشابه عجیب تر از دانش و عجیبتر از عجیب و هیچ یک از مثلث برموداها به پای این نمیرسیدند.)
۶. ارابه خدایان و طلای خدایان – اریک فون دنیکن: بعدها یک قدم که از دوران دبستان به راهنمایی گذاشتم، این کتابها جای «عجیبتر از علم» را گرفت. جذابیت مضاعف کتابهای اریک فوندنیکن در ممنوع بودنشان هم بود. هر چند پس از آنکه ارابه خدایان را خواندم، دیگر کتابهایش –در زمان خاتمی- چاپ شدند.
۷. کتابهای تنتن - هرژه: تنها کمیک حاضر در دوران کودکی و نوجوانی من. آیا اصلن باید کتاب دانستش؟! چرا که نه!؟ هر چند تنها کتابی که داشتم، چاپی عجیب بود در قطعی کوچک (آ۵) در سه جلد، از پرواز ۵۹۷ که تازه یک جلدش گیرم نیامد هر چه تمام کتابفروشیهای اصفهان را زیر و رو کردم. بعدها خیلی از کتابها را زیر میز و دورهمی در زنگ ریاضی سالهای اول و دوم راهنمایی خواندیم! تاثیرگذاری این کتاب با داستانهای سرهممالی(!) و پوچ و در عین حال جذابش برای من در شیوهی تصویرگریام بود البته آدمهایی که میکشن خیلی شبیه آدمهای هرژه شدند. شبیه تنتن و رفقا.
۸. شاهکلید و کلهی اسب – جعفر مدرس صادقی: این دو کتاب سردمدار حرکتی شدند که طی آن تمامی کتابهای منتشره از جعفر مدرس صادقی را یافتم و خریدم و گاهی چند بار خواندم. پس از تاثیرات گذرای بیژن نجدی بر شیوهی نوشتههایم، (وبلاگ مینوشتم و مقادیری داستان کوتاه که کمتر کسی خواندهتشان!) تازه نثر «ساده» و «روان» که متن همهی نویسندههایی که بخشی از نوشتهشان در کتابهای ادبیات دبیرستان میآمد با آن توصیف میشدند را به معنای واقعی درک کردم و شروع کردم به تقلید از او. جملات ساده و گویا و بدون پیچیدگی. قصهگویی سر راست و بدون شلنگتخته!
۹. سمفونی مردگان – عباس معروفی: تاثیر کتاب اگر قرار بود روی زمین نگذاشتن کتاب، اکراه داشتن از خواب پیش از تمامشدن کتاب، در هم رفتن جسم و جان و صورت موقع خواندن کتاب و بعد مدتی زندگی کردن با شخصیتهایی که جایی بیرون از رمان زنده بودند باشد، این کتاب در صدر جدول قرار خواهد گرفت.
۱۰. پاکتها/ کلیسای جامع – ریموند کارور: کلاس داستاننویسی جواد جزینی را میرفتم. دو تا داستان نوشته بودم، سر کلاس یکی را خواندم. گفت تو تحت تاثیر ریموند کاروری. گفتم دوست دارم. شاید. اما مساله برای خود من این بود که شیوهی روایتی غیر از شیوهی روایت کارور برایم وجود نداشت! علاقه به قصهگویی و قصه شنیدن را کارور در من ایجاد کرد.
و با تشکر از:
- قرآن: من در برهههای مختلف زندگیام روابط مختلفی با مذهب و اسلام داشتهام. الانش هم به کسی مربوط نیست! اما تا همین چند سال پیش، قرآن همیشه نقش مهمی در زندگیام داشته.
- نمایشنامههای بیضایی: نمایشنامه هم کتاب است دیگر! دلیل نشد! ورود بیضایی به زندگی من در سالهای پیش از دانشگاه اتفاق افتاد و تقریبن حضور مداومی در دوره لیسانس داشت همیشه. نویسنده بزرگی است. مساله این است که کتابهایش «تاثیرگذار» نبودند. هر چند حتمن در بین بهترین نویسندههایی است که میشناسم.
- کتابهای ژولورن: بخش مهمی از جذابیت این کتابها برای من از طرح روی جلدشان میآمد که خیلی از خود کتاب بهتر بودند! و معمولن کتاب ناامیدم میکرد! شاید برای همین است که الان بیش از همه کتاب «سفر به جنگلهای آمازون» را به عنوان تاثیرگذارترینشان به یاد دارم، چون نخواندمش! طرح جلدش اما یکی از وحشتبرانگیزترین تصاویر دوران کودکیام است. از طرف دیگر ژولورن خیلی زود جایش را به ایزاک آسیموف بزرگ داد.
- یوزپلنگانی که با من دویدهاند - بیژن نجدی: نثر پرطمطراق بیژن نجدی برای منی که تازه به صورت جدی شروع به نوشتن کرده بودم بسیار تاثیرگذار و قابل توجه بود. تاثیری که به همان سرعتی که آمد، فراموش شد!
با فراغ در گذشتگان چه میکنند؟ - بخش اول...
ما را در سایت با فراغ در گذشتگان چه میکنند؟ - بخش اول دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : nowhereman بازدید : 110 تاريخ : چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت: 2:59