تازگی‌ها چی دیدم (۲)

ساخت وبلاگ

- The Secret Life of Walter Mitty
    فیلم جدید بن استیلر به عنوان کارگردان، پرنشاط، چشم‌نواز و انگیزه‌بخش است. و آیا نیازی هست اشاره کنم که فیلم (فیلمی از بن استیلر با بازی خودش) مفرح هم هست!؟ فیلم ترکیب تازه‌ای است از بسیاری از کلیشه‌های دوست‌داشتنی سینمای سال‌های اخیر؛ یک آدم رویابین و ماجراجویی، نشان‌دادن لذت زندگی در لحظه، Plot-twistهای چندباره و حتا بر اساس داستان واقعی بودن (این‌جا بیشتر بر «پس‌زمینه» یک داستان واقعی نه «براساس». انتشار آخرین شماره‌ی کاغذی مجله تایم آن داستان واقعی است.) و این ترکیب تازه، خردایده‌های خلاقانه‌ای نیز به همراه دارد که مهم‌ترین‌شان میان‌نویس‌ها است.
    پروژه بازسازی فیلمی از دهه چهل به همین نام ظاهرن بیش از ده سال است که دست به دست می‌شود و حالا به بن استیلر رسیده و نه که بگویم کس دیگری نمی‌توانست بهتر از او باشد اما وقتی به نقش‌آفرینی جدی‌اش در موقعیت‌های خنده‌دار و ابسورد نگاه می‌کنید یا چهره‌ی خسته و آفتاب‌سوخته‌اش را در انتهای فیلم می‌بینید، قاطعانه می‌توان گفت که انتخاب مناسبی نیز بوده است. شروع فوق‌العاده فیلم، با اکشن به نظر بی‌مورد یا تا حدی نچسب ادامه پیدا می‌کند و همین هم باعث می‌شود که فیلم در میانه از اوج خودش فرو بیافتد. اما به روال داستانی جذاب خودش بازمی‌گردد و پایانی خوش می‌سازد.

- Filth
    در روز شکست استقلال اسکاتلند به صورت اتفاقی به تماشای فیلمی اسکاتلندی نشستیم که مثل این رفراندوم شکست‌خورده بود!! فیلم خرد‌ایده‌های خوبی، به خصوص از لحاظ بصری دارد اما در نهایت معلوم نیست خودش با خودش چند چند است! همیشه هنگام دیدن چنین فیلم‌هایی، از لذت بردن از آن‌ها دچار عذاب وجدان می‌شوم. فیلم‌هایی که گروهی از خلافکاران و یا فردی که به قانون و مردم بی‌اعتناست را بی‌نهایت جذاب نشان می‌دهند. انگار که دارم در نوعی پیام غیراخلاقی شراکت می‌کنم! اما اگر این فیلم‌ها مثل فیلم‌های تارانتینو یا گای ریچی جذاب باشند، این عذاب وجدان ناچیز است. سینما است! اما این فیلمی است که معلوم نیست آیا می‌خواهد از نگاه فردی داستان‌اش را روایت کند که روان‌پریشی حاصل از بروز فجایعی در گذشته‌اش او را به ورطه‌ی فساد بی‌حد و حصر یا -‌مثل نام فیلم- به «کثافت» انداخته یا داستان تغییر و تحولات شخصیتی یک نفر را بازگو کند که پند اخلاقی-احساسی منتقل کند یا هیچ‌کدام؛ صرفن می‌خواهد داستان یک فرد «باحال» را تعریف کند که باحال بودنش به خاطر فریب‌دادن دائمی همکاران، زن‌بارگی افسارگسیخته و یا ول‌دادن باد شکم در جمع رسمی است. نشانه‌های این سومی بیشتر است! چرا که فیلم آن‌قدر غیرجدی است که حتا نیم‌چرخش نهایی داستان که معلوم نیست چه چیز را دارد به داستان اضافه یا از آن کم می‌کند هم بیشتر از آن‌که یک پلات‌تویست خلاقانه باشد یک ادای دین، اشاره یا شاید حتا هجو Fight Clubبه‌نظر می‌رسد! به خصوص با توجه به این که با «People always ask me» آغاز می‌شود. یادتان می‌آید در Fight Club؟ People ask me if I know Tyler Duren.

ــ Short Term 12
    فیلم مستقل آمریکایی که به طور کلی من را سر ذوق می‌آورد. این یکی هم که یک نمونه‌ی جمع و جور و بی‌ادعا بود که داستانش در مرکزی برای نگهداری نوجوانان بحران‌زده می‌گذرد. (چون دقیقن اشاره‌ای به عملکرد و تعریف واقعی این مرکز نمی‌شود من هم این‌جور عجیب توضیح‌ش دادم!) شخصیت اصلی، سرپرست جوان این بخش است و روابطش با نوجوانان ساکن، دوست‌پسرش و کمتر از همه، همکارانش، محور اصلی داستان است. مهم‌ترین نقطه‌ی برتری این فیلمِ انسانی و دوست‌داشتنی، حرکت حساب‌شده و دقیق و بدون لغزش آن روی یک لبه‌ی باریک و تیز است. لبه‌ای که هنگام به تصویر کشیدن زندگی نوجوانانی که زندگی‌شان از ابتدا با بدسرپرستی، خشونت، تجاوز و فقر و... به طور کلی بحران آغاز شده، ممکن است با کوچکترین غفلتی از آن در دره‌ی خطرناک سانتامانتالیزم سقوط کنید و فیلم‌تان به یکی از فیلم‌های شعاری و هندی-گونه‌ی امثال پوران درخشنده تبدیل شود!

ــ Maleficent
    از انبوه فیلم‌های جریان اصلی هالیوود، آن‌هایی که این روزها سعی می‌کنم در حد ممکن ازشان دوری کنم. هنوز بعضی کنجکاوی برانگیزند. آن‌قدر که با پیش‌فرض هدررفتن دو ساعت از زمان گرانبها به سمت‌شان بروم! بهانه‌ی اصلی برای دیدن این یکی، رویکردی متفاوت از دیزنی بود. محصولات دیزنی با وجودی که آن‌قدر که در زندگی یک آمریکایی (کودکی‌اش به طور ویژه) تاثیرگذارند، در من تاثیر نداشته‌اند (چه نیازی به توضیح؟!) اما مسلمن حضور چشمگیر و غیرقابل اجتنابی داشته‌اند. با این حال این روزها برند والت‌دیزنی مترادف بنجل است برای من! حالا وقتی این کمپانی هم سعی می‌کند رویکرد متفاوتی اتخاذ کند انگار کنجکاوی برانگیز می‌شود. (به تصویر کشیدن یک شاهزاده‌ی سیاهپوست چندان برایم متفاوت و جذاب نبود که تصمیم بگیرم انیمیشنی که پس از سال‌ها دوباره به صورت دستی توسط این شرکت تولید شده بود را ببینم. منظورم Princess and the frog است.) بماند که اطلاق «متفاوت» به این داستان هم جای تامل دارد. چرا که این روزها همه‌ی قهرمانان هالیوود نه در آن دنیای دوران اوج کمیک‌ها که همهچیز سیاه و سفید بود بلکه در یک پس‌زمینه‌ی خاکستری و مشغول کنکاش با درگیری‌های درونی‌شان قرار گرفته‌اند. از این رو دیزنی شاید حتا دیر هم به این موج فراگیر پیوسته و همرنگ روزگار شده است! خلاصه که این فیلم که می‌خواهد داستان اهریمن افسانه‌ی «سفیدبرفی» را نه از وجهی دیگر، که به صورتی دیگر روایت کند تنها در بعضی لحظات، از جو بصری «ارباب حلقه‌ها»گونه‌اش (که آن هم به صورت کلیشه‌ی ثابت فیلم‌های هالیوودی درآمده) بیرون می‌آید و دستاوردهای تصویری جدیدی نشان می‌دهد. جز این فقط یک ferry tale دیگر از دیزنی است و همین.

- Godzilla
    برای شروع نگاهی به چند سطر اولی که در توجیه این که چرا فیلم Maleficent را دیدم انداخته و این را در نظر بگیرید که برای کسی که در کودکی و نوجوانی طرفدار و پیگیر سرسخت گودزیلا بوده، هر چیز که نامی از آن بگیرد جذاب خواهد بود هرچند مطمئن باشی که بوی گند یک فیلم آشغال آمریکایی، هنوز فیلم را ندیده دارد توی مغزت می‌زند! تجربه‌ام نشان داده است که میزان لذت بردن از یک فیلم تا حد بسیاری به پیش‌فرض و انتظاری که از آن دارید وابسته است. اما هر چقدر هم که پیچ انتظارات و کف مطالبات‌تان را از یک فیلم پرهزینه و سطحی هالیوودی پایین بیاورید، باز هم این فیلم ناامیدتان خواهد کرد!


    این فیلم یکی از نمونه‌های فیلم‌های هالیوودی است که تمامی هزینه‌اش را در یک بخش خاص، مثلن برای یک بازیگر ویژه (در این‌جا در دپارتمان جلوه‌های ویژه) هزینه کرده است و چیزی برای دیگر عوامل باقی نمانده است و این‌جاست که فیلمنامه‌نویس از مسئول تدارکات هم بی‌ارزش‌تر می‌شود –و اگر کلا حذف نشود!- به فردی دارای کمترین توانایی‌ها، یعنی سواد + تایپ‌کردن با کمترین دستمزد (یعنی نازل‌ترین تایپیست!) تنزل می‌کند و نتیجه‌اش فیلمی است که حتا در اوج لحظات اکشن و سر و صدا که همه‌ی تن‌تان درگیر و محو تصاویر است، از داستان مزخرف فیلم به فغان می‌آیید که «چرااا؟!»!

    چون حتمن در فیلم گودزیلا باید یک ژاپنی حضور داشته باشد که تلفظ ژاپنی و اصلی «گودزیلا» را بیان کند: «گوجیرا»! بخش مهمی از دستمزد بازیگران به استخدام و ایاب و ذهاب کن واتانابه اختصاص پیدا کرده و اندک باقی مانده را دو بازیگری گرفته‌اند که فقط در حد پرکردن تریلر فیلم حضور دارند و همان بدو امر دخل‌شان آورده می‌شود و حتا فکر می‌کنم برایان کرانستون که پس از گذشت یک سال از پایان مجموعه برکینگ بد برای حضور دوباره در انظار، احتمالن حاضر شده بدون دستمزد بازی کند نیز پس از ده دقیقه بازی چنان زیر فیلم زده که صحنه‌ی مرگش بدون تعلیق‌های رایج و کلیشه‌ای فیلم‌های هالیوود اتفاق می‌افتد و زارت می‌افتد می‌میرد! در این شرایط نقش اصلی داستان برعهده‌ی جوانک مزلفی است که احتمالن تنها نقش‌آفرینی‌اش در پوستر آگهی لباس زیر بوده که از چانه به پایین نشان می‌دهند چون حتا خوش‌قیافه هم نیست! می‌توانستم در یک عبارت کوتاه نظرم را خلاصه کنم: «آشغال‌ترین فیلمی که در طول چندین سال اخیر از بین محصولات هالیوود دید‌ه‌ام» اما باید حتمن و حتمن بنویسم تا خشمم را از این همه سطحی‌نگری و بی‌کیفیتی و افسوس از این همه دلاری که خرج شده است را بیان کنم! صحنه‌های حضور هیولاهای فیلم با کمی تلاش در خلاقیت ایجاد شده‌اند و چند موقعیت بصری فوق‌العاده دارند اما این حتا باعث نمی‌شود پیشنهاد کنم که «بزنید جلو و این صحنه‌ها را ببینید!»! نه! اصلن طرفش نروید!

با فراغ در گذشتگان چه می‌کنند؟ - بخش اول...
ما را در سایت با فراغ در گذشتگان چه می‌کنند؟ - بخش اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nowhereman بازدید : 106 تاريخ : چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت: 2:59