تراژدی پیرزن همسایه در سالن سینما

ساخت وبلاگ

نوشته‌های زیادی دارم که تا حالا در بلاگم نگذاشتم‌شان و گاهی سراغ‌شان می‌روم. این یکی مال چندین سال پیش است. خواندن دوباره‌اش برای خودم جالب بود!

 

ردیف ۵ را پیدا کردیم. از بین صندلی‌ها جلو رفتیم تا به صندلی‌مان برسیم. کنار یک زوج سالخورده باید می‌نشستیم که دیدن‌شان در سینما، حتا پس از دو سال حضور در دانمارک، جالب توجه بود؛ یادم نمی‌آید زوجی با این سن و سال را در سینماهای ایران دیده بوده باشم. آگهی‌ها آغاز شده بود. پیرزن انگار با تلفن صحبت می‌کرد یا بهتر است بگویم به تلفن گوش می‌داد! حرف زیادی جز کلماتی پراکنده نمی‌گفت و بیشتر صداهایی می‌شنیدم انگار که دارد حرف طرف مقابل را دنبال می‌کند. «خب!... خب!... نه!؟...» پیرمرد هم کنارش ساکت بود. فهمیدم تلفنی در کار نیست و این تنها واکنش اوست به هر اتفاق روی پرده. هنوز فیلم شروع نشده! خدا به خیر کند! آگهی‌ای مزه‌پراکنی می‌کرد. پیرزن می‌خندید. آگهی حزب سیاسی پخش ‌شد، پیرزن شروع به اف گفتن زیر لب کرد. مخاطب انگار حتا همسرش هم نبود. فقط داشت احساساتش را ابراز می‌کرد.

رفته بودیم برای تماشای فیلم «من، دنیل بلیک» از کن لوچ که سال گذشته نخل طلای بهترین فیلم جشنواره کن را گرفته بود. (خطر لو رفتن فیلم در ادامه) همان سکانس اول کافی بود برای این‌که پیرزن با خنده‌های بی‌امان، سالن را به تسخیر خودش درآورد. سخت بود که با وجود این میزان تشعشع از صندلی کنار دست بتوان به لذت بردن از فیلم امیدوار ماند! البته که سعی هم می‌کردم روادار باشم یا یادآوری کنم که همیشه توی سینما دست کم یک نفر قدم‌زننده بر روی اعصاب پیدا می‌شود، پس رد بده!

در ادامه اما حتا شخصیت طناز دنیل هم نمی‌تواند تلخی فیلم را تعدیل کند و مدت‌هاست که پیرزن واکنشی نداشته و ساکت فیلم را دنبال می‌کند و من حتا متوجه هم نشده‌ام که اوضاع برای فیلم دیدنم چه ایده‌آل شده! همه چیز انگار دارد به سمت یک پایان نسبتن خوش برای دنیل پیش می‌رود و او مضطرب، منتظر برگزاری جلسه نهایی است که بتواند مزایای بازنشستگی را که برایش می‌جنگد بگیرد که وقتی به دستشویی رفته دوباره سکته می‌کند و متنی که آماده کرده بود، در مجلس ختمش، بالای تابوتش خوانده می‌شود. دیگر می‌توانم صدای سیل سرازیر اشک‌های پیرزن را هم بشنوم. فیلم که تمام می‌شود البته بهت سالن را گرفته و صدای دماغ بالاکشیدن از نیمی از جمعیت حدود ۴۰ نفره حاضر شنیده می‌شود. من اما فقط دلبسته اشک‌های این پیرزن شده‌ام. به آرامی مردش را دنبال می‌کند و من پشت سرشان. احساس می‌کنم اشک پیرزن فقط برای تلخی فیلم نیست. نوعی همذات‌پنداری با دنیل سالخورده هم هست که مانندش از جمعیت حدودن جوان سالن متصاعد نمی‌شود. می‌خواهم صدایش کنم «ننه!» نمی‌دانم «ننه» به دانمارکی چیست! می‌خواهم وقتی که هر دوشان از جمعیت جدا می‌شوند دنبال‌شان کنم. وقتی پشت آن میزهای بلند آن گوشه، که حالا دیگر کسی سرشان در حال قهوه یا آبجو نوشیدن نیست می‌روند تا تاملی بکنند و پیرمرد دستمال بدهد تا اشک‌های پیرزن را پاک کند، جلو بروم و در آغوشش بگیرم و صدایش بزنم «ننه!» بی‌توجه به این‌که نمی‌داند معنی‌اش چیست و او به جای این که به زور جلوی اشک‌هایش را بگیرد، سرش را در امن گریبانم فرو کند و های های بگرید و من هم ریز ریز در سوگ از دست دادن آن حال خوشش در ابتدای فیلم اشک بریزم.

+ نوشته شده در  سه شنبه یازدهم آذر ۱۳۹۹ساعت 12:36 AM  توسط حسام دات كام  | 
با فراغ در گذشتگان چه می‌کنند؟ - بخش اول...
ما را در سایت با فراغ در گذشتگان چه می‌کنند؟ - بخش اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nowhereman بازدید : 91 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 14:26